حکایت احمدی نژاد و برادر حاتم طائی
حاتم طائی را برادری بود سخت مشتاق نام و شهرت و هرگاه که شهرت برادرش را در دست و دلبازی می دید ،غمی عجیب بر دلش می نشست . حکایت کرده اند که وی تلاش بی حد و حصری نمود برای کسب شهرتی جهانگیر ولی از آنجا که هدف او در کار خیر به سبب شهرت بود ،تیرش به سنگ می خورد و دنیا بر سرش خراب ! تا آنجا که روزی وی از کسب شهرت از روی انجام کار نیک پشیمان گشت و بر سرچشمه آب زمزم رفت و در آن به اندازه ی تمام عقده های فرو خورده اش شاشید تا تنها نفری باشد که چنین کاری کرده است !
چقدر خوب گفتی سید(+) که :
بعد از چهار سال، سرانجام یک نفر به محمود احمدینژاد گفت: ساکت.
بعد از چهار سال، سرانجام احمدینژاد مجبور شد همزمان به «قانون و اخلاق» تن بدهد و سکوت کند.
اما، دیگر برای احمدینژاد خیلی دیر شده بود...
دیگر خیلی دیر شده است...
+ نوشته شده در جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۸۸ ساعت 10 توسط صراحی
|